۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

آس‌مان و زم‌ـین

آس، دست‌گاهی‌ست برای خُرد کردنِ حبوبات و غلّات. این دست‌گاه از دو قطعه سنگِ گِرد و پخ تشکیل شده، که بر هم نهاده شده‌اند. از میانِ سنگِ زیرین، میلی آهنین بیرون زده که از سوراخِ میانِ سنگِ زبرین می‌گذرد. هرگاه سنگِ زبرین بچرخد، آن‌چه میانِ دو سنگ هست را خُرد یا آرد می‌سازد. آن آس که به دست گردد را دست‌آس یا آس‌دست و آن را که به آب گردد، آب‌آس یا آسیاب نامند. نیز آن‌که به باد گردد، بادآس یا آس‌باد* خوانده می‌شود و آن‌که به گاو گردانده شود، گاوآس. آسِ بزرگ را خرآس هم می‌گویند.

مان، واژه‌ای فارسی‌ست به معنای خانه. این واژه، در اوستایی نمانه بوده، در پارسی‌یِ باستان مانیا، و در پهلوی شده مان. مانیشت (منزل) و مانیشتن (منزل‌ کردن)، و ماندنِ** فارسی نیز از همین ریشه است. خان هم در فارسی، به همین معنای خانه است. بنابراین احتمالن واژه‌ای مانند خان‌مان (خانمان)، تنها تکراری تأکیدگونه بر معنای خانه است، چیزی چون «خانه‌و‌کاشانه»؛ و بی‌خان‌مان کسی‌ست که خانه‌و‌کاشانه‌ای ندارد.

سپهر، یکی از مهم‌ترین عناصر در زنده‌گی‌یِ مردمان (بوده وَ) است. نور و گرما از آن عاید می‌شود، از ستاره‌گان‌اش می‌توان مسیر‌یابی کرد، و گذشته‌گان همواره آن را در پیش چشمان‌شان داشته‌اند. گردش سپهر، به‌یقین، نمی‌توانسته که از دایره‌ی دل‌مشغولی‌های ذهن‌هایِ آنان بیرون باشد. به‌ویژه با دقت به این‌که در گذشته گردشی برای زمین متصور نبوده‌است، می‌توان پی برد که پیشینی‌ـان چه نگرشی به سپهر داشته‌اند: گنبدِ گردونی که نقوش مختلف در زیر آن منقوش است و چون گنبد بگردد، نقشی از پی نقشِ دیگر بر فراز سرِ مردمان آید و رَوَد. هم، این‌چنین است که روز و شب رخ می‌نمایند؛ نیمی از این چرخِ گردون، رنگ سیاه دارد با ستاره‌گان سوسو زننده، و نیمِ دیگر رنگِ آبی دارد با گرمای آفتاب. فکر کردن به گذران عمر و پیر شدن انسان در طی این گردیدنِ سپهر هم، که ناگزیر است. این‌طور می‌شود که چرخِ گردونِ فرسوده‌کننده را، آس‌مان می‌نامند. این گنبدِ دوار، خانه‌ی آس است، قرارگاهی‌ست که سنگ زبرینِ آس را در خود نگاه داشته. این سنگ زبرین، بر فراز سر آدمیان می‌گردد و پیر و فرسوده‌شان می‌کند، چنان‌که گویی آدمیان گندم‌اند که درون آس، خُرد می‌شوند. خیام می‌گوید:

ای چرخِ فلک خرابی از کینه‌ی توست، بی‌دادگری شیوه‌ی دیرینه‌ی توست
ای خاک اگر سینه‌ی تو بشکافند، بس گوهرِ قیمتی که در سینه‌ی توست

چون که سنگ زبرین شناس شد، شاید به سنگ زیرین پرداخت. سنگ زیرین، زمین است. و سرد.

زَمهریر، یکی از نزدیک به سَد*** واژه‌ی با ریشه‌ی پارسی است که در قرآن آمده، آن‌جا که از بهشتیان می‌نویسد که نه گرما خواهند دید و نه زمهریر**** (و همه اعتدال خواهد بود). زَم به معنای سرما است، و از همین روی به فصلی از سال که سرما فراوان می‌شود، در فارسی زم‌ستان گوییم، چنان‌که به فصلی از سال که در آن تابش (ـِ آفتاب) فراوان شود، تاب‌ستان گفته می‌شود. از سوی دیگر، هریر به معنای کُننده است. بدین‌سان زم‌هریر، یعنی ایجادکننده‌ی سرما، سرماآور. از همین‌جا امّا، «سنگ زیرین» نقاب از رخ می‌گیرد. زم‌ـین، مرکب است از زم و ـینِ نسبت، آن‌چنان‌که سیم‌ـین و زرین و آتش‌ـین. این نام‌گذاری، ناظر است به «سرد بودنِ جوهرِ خاک».

-------------------------------------------------------
توضیح: ایده‌ی نخست‌ـین برای جست‌و‌جو در معنای واژه‌ی زم‌ـین را، وام‌دارِ مهدی اَستم، و برای واژه‌ی آس‌مان، وامدارِ وحید (که این املای مجزا را برای آس‌مان، هم‌او می‌نویسد).
------------------------------------------------------

پاورقی:

* بدین مضمون، ترکیبی مانند «آسیابِ آبی» افزونه‌گی‌یِ نا‌به‌جا (حَشوِ قبیح) دارد، و ترکیبی چون «آسیابِ بادی» خودمتناقض است.

 ** رابطه‌ی میانِ دو واژه‌یِ مان و ماندن در فارسی، یادآورِ رابطه‌ای مشابه در زبان عربی‌ست، میان واژه‌هایی که از ریشه‌ی سکن مشتق می‌شوند؛ مثلن به مَسکن و سُکون بیندیشید.

*** املای این عدد را، من، این‌گونه بیشتر می‌پسندم. رجوع کنید به توضیحات پاورقی در نوشته‌ی دیگرِ من.

**** سوره‌ی انسان، آیه‌ی سیزده: «مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ لَا يَرَوْنَ فِيهَا شَمْسًا وَلَا زَمْهَرِيرًا»

0 نظرات:

ارسال یک نظر

با پشتیبانی Blogger.