۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

استبداد ژن بر بدن


صبح زود است. بر خلاف عادت همیشه گی دارم زود به دانشگاه می روم. توی هفته ی دیگر چند امتحان دشوار دارم و لازم است که خود را آماده کنم. کیف نارنجی رنگ ام را مانند پستچی ها از شانه ی مخالف آویزان کرده ام و پاهایم صندل ابری را روی سنگ فرش سفید و قرمز پیاده رویی که خانه را به دانشگاه می رساند می گمارد. خیابان در سمت چپ ام، و پیاده رو در رو به روی ام، خلوت هستند. هوا بهاری و دلنشین است و باد خنکی روی صورت و بازوان و ساق پاهایم وول می خورد. اما اجزای بدن ام در سوگ خواب شیرین بامداد نشسته اند. خیابان به انتها می رسد و به چپ می چرخم. کمی جلوتر، وارد مغازه ی قهوه و کیک فروشی کوچک و پر رونقی می شوم که بین دانشجوها خیلی طرفدار دارد. زود نوبت من می رسد. "یک دانکوچینو لطفن". کاپوچینوی مخصوصی ست که این مغازه می فروشد. زود آماده می شود. پول اش را می دهم، بند کیف را کمی جا به جا می کنم و دانکوچینو در دست از مغازه خارج می شوم. سیاهی شیرین دانکوچینو رشوه ای ست که به بدن ام می دهم تا تلخی بیداری زود هنگام و نامعمول را به روی من نیاورند. برای لحظه ای به فکر فرو می روم. من این کارها را می کنم تا "بتوانم زنده گی خوبی داشته باشم". امروز سختی می کشم تا فردا لذت ببرم. مانند موجود استبداد زده ای که شاد و بی غم و بی خبر از سلب حقوق اش به روزمره گی زندگی همواره اش دچار است، و ناگهان سرنخی می یابد از حقوقی که می بایست می داشت اما از او سلب شده است، احساس می کنم که ناگهان دریچه ای از آگاهی به روی من، بدن من، گشوده می شود؛ "بدنه" ی جامعه ی "بدن" من ناگهان بارقه ای از آگاهی می بیند!

*****

من کیستم. خیلی چندین سال پیش، از میلیون ها رویداد تصادفی ای که هر روز در شرایط گرم و پر آب آن زمان های کره ی زمین رخ می داد، برخی منجر به شکل گیری نوعی از مواد شیمیایی شد که چیزی مشابه خود را می ساختند؛ این مواد را به سبب همین ویژگی، نامی ویژه نهادند و زنده گان خواندند. همین یک ویژگی می توانست باعث شود که نواده گان آن مواد تا امروز باقی مانده باشند. اما بعد از مدتی آن قدر تعدادشان زیاد شد که رقابت بین فرزندان زنده گان -زنده زاده گان- بالا گرفت، رقابتی که به خاطر محدود بودن منابع بود. زنده گان زمان زیادی در اختیار داشتند تا باز هم، همچون نخستین بار، دوباره ها دستخوش آن اتقاقات تصادفی شوند و از هم متفاوت گردند. گاه زنده زاده ای از زنده ای که او را زاده بود، مادرش، بزرگتر می شد و پرجزئیات تر و قوی تر، و گاه کوچک تر و ضعیف تر. آنان که ضعیف تر می شدند اما، در کشمکش برای بقا سرنوشت شان نابودی بود. این طور بود که تنها نسل آن فرزندانی تا به امروز ماندگار شدند که همواره خصلت هایی به دست می آوردند که به بقای نسل شان می انجامید. چون که چندین سد* میلیون سال گذشت، فرصت کافی فراهم شده بود تا این خصلت ها هم بسیار گردند و هم جزئیات فراوان یابند. طبیعی بود که تمام فرزندان امروزی زنده گان، خصلت هایی که موجبات بقایشان را فراهم نمود را در اشتراک داشته باشند. این چنین است که زنده گان امروزی، نه تنها تولید مثل می کنند، بلکه از فرزندان خویش مراقبت می کنند، میل به ادامه ی بقا دارند، روش های کارآمدی برای کسب انرژی می دانند، اغلب از هم نوعان خود در مقابل خطرات دفاع می کنند و بسیاری خصلت های دیگر دارند که هر یک به نوعی به بقایشان کمک می کند، چه آن گونه هایی که این خصلت ها را نداشته اند، تا به امروز ماندگار نشده اند. ما زنده گان، همه گی از نسل آن موجوداتی هستیم که ژن هایشان می توانستند به خوبی خودشان را (به نسل های بعد) انتقال دهند. برای این منظور، ژن ها از بدن بیگاری می کشیدند.

*****

ژن دیکتاتور مطلق است. سرزمین بدن، بی چون و چرا تحت امر اوست. بیشتر کار کن بدن؛ چشم. کمتر بخواب بدن؛ چشم. ازدواج کن بدن؛ چشم. غذا بیاب بدن؛ چشم. فرزند بساز بدن، چشم. از فرزندان ات مراقبت کن بدن؛ چشم. عشق بورز بدن؛ چشم. زنده بمان بدن؛ چشم. زنده ماندن بدن به بدن که سودی نمی رساند، لطافت در این جاست که به ژن هم سودی نمی رساند. بقای ژن، برای اش "سود" نیست. فقط یک ویژه گی است. هیچ کس نمی تواند بگوید آن ژن هایی که منقرض شده اند "زیان" کرده اند، یا "سود" نکرده اند. تمام تکاپوی زنده گان برای بقا، محلی از سود ندارد. همه اش فقط یک "ویژه گی" است. اگر همین ثانیه، تمام حیات در چشم به هم زدنی از روی زمین رخت بربندد، هیچ "فاجعه ای" رخ نداده است. اصلن موضوع مهمی نیست. مگر آن "حیات" هایی که منقرض شدند و رفتند فاجعه بود؟ مگر آن "گونه" هایی که تولید مثل نمی کردند و به همین دلیل اصلن زنده نمی شناسیم شان و اصلن یک نسل هم ادامه پیدا نکردند، فاجعه بود؟

*****

اگر مرگ برای فرد بد نیست، پس شاید پسندیده باشد که خود را بکشیم. قیامی ست "مردمی" علیه استبداد ژن، که آن را سرنگون می کند و عناصر بدن آزاد می شوند و به طبیعت باز می گردند. به این ترتیب، من ناپسند نمی دانم (و شاید پسندیده هم می دانم) که تمام جانداران به یک ثانیه خود را بکشند. اما به هر حال، این اتفاق خیلی دور از تصور است، چرا که چنین عملی به آگاهی بسیار عمیق افراد بشر، حیوانات و گیاهان و دیگر زنده گان نیاز دارد. تصور آگاهی عمیق اولین دسته، بسیار دور از ذهن است و برای دسته گان دیگر، تقریبن غیر ممکن. با علم به این نکته، اگر فردی خویش را بکشد، گرچه به خودش "بدی" روا نداشته است، اما مانده گان را غمگین می کند. بدین سبب است که اخلاق وارد بحث شده و خود کشتن را مردود می شمرد. قیام را فراموش می کنیم و دوباره به لذت بردن از متاع هایی که پادشاه می بخشد تا سرگرم مان نماید ادامه می دهیم. بیگاری هایش را هم البته، به جان می خریم. در جایی جمله ای خواندم با این مضمون، که به قید حیات وارد شدن، اصلن پدیده ی مبارکی نیست. مثل افتادن موش در تله است. بهتر بود که این موش هرگز در تله نمی افتاد، اما بهترین کاری که این موش حالا می تواند بکند، این است که عجالتن پنیر درون تله را بخورد.

---------
توضیح *: نوشتار سد، کلمه ی فارسی به معنای عددی که یک واحد از نود و نه بیشتر است، به این صورت صحیح (تر) است. نوشتن کلمات فارسی با حروف ویژه ی زبان عربی جایز نیست، چرا که باعث بریده گی زبانی بین اجزای فرهنگی زبان فارسی می شود. مثلن دشوار می توان بین دو واژه ی "صد" و "سده" ارتباط برقرار کرد، در حالی که "سده" به معنای جشنی است که درست "سد" روز بعد از پایان زمستان پنج ماهه ی ایرانیان باستان برگزار می شد. به همین ترتیب، پسندیده (تر) است که بنویسیم "اسفهان" و نه "اصفهان"، چرا که این نام بر آمده از "اسپاهان" است، به معنای "لشگر". نمونه ی این گونه تصحیح های نوشتاری در زبان فارسی کم نیست. به عنوان نمونه می توان به تصحیح نوشتار "طهران" به "تهران" اشاره کرد.


۱ نظر:

  1. میشه هم اینطوری بگیم که ما توی یک اقیانوس بزرگ افتادیم و برای غرق نشدن مجبوریم که شنا یاد بگیریم

    واقعا قلم خوبی داری
    هوشمندانه
    (;

    فرانک

    پاسخحذف

با پشتیبانی Blogger.