بچه که بودم، یک بار توی یه عروسی با یکی از پسرای قوم و خویشمون دعوام شد (فرض کنید اسمش رونالدو بوده). دقیق یادم نیست، اما فک کنم یک لگد به من زد و من را پرت کرد روی زمین، و بعدش هم از هم جدامون کردن.
حدود ِ بیست-سی دقیقه گذشت و من نمیدونستم که رونالدو کجاست. حقیقت اینه که عصبانیتم توی این مدت فروکش کرده بود، اما از لحاظ ِ فکری، شرمسار بودم که کتک خوردهام و در تلافیاش کتک نزدهام. خلاصه کلی گشتم و به کمک دوستان، رونالدو را پیدا کردم.
رونالدو از من کمی بزرگتر بود، و اگه بخوام انصاف بدم احتمالن زورش هم از من کمی بیشتر. خیلی صاف و ساده بهم گفت که چی میخوای؟ گفتم میخوام دعوا را ادامه بدم. اون هم گفت باشه. حالا جلوی هم وایستاده بودیم، اما من نمیدونستم دقیقن باید چیکار کنم!
مشکل اینجا بود که من دیگه عصبانی نبودم. یعنی باید یک دعوای احساساتی را، از روی فکر آغاز میکردم. و فکر کنم که در نهایت هیچ عملی انجام ندادم. فقط چند تا رجز خواندم که تو بیجا کردی من را کتک زدی و ازین حرفا. خلاصه در حالی که از درون ضایع شده بودم، صحنهی نبرد را به همراه دوستانم ترک کردم.
**********
ما تورکهای قشقایی یه ضربالمثل داریم که فارسیاش میشه «جنگ را باید توی جنگگاه کرد». تفسیرش هم اینه که اگه موقعی که با کسی دعوات شده نتونی از پس ِطرف بر بیای، دیگه بعد از اون فایدهای نداره که بخوای دوباره دعوا را از سر بگیری و جبران کنی.
اگر در همون دعوای اول، تمام سعی خودم را میکردم تا کتک نخورم، خیلی خوب میشد. اما اون صفآرایی ِ دوم که برای انتقام گرفتن انجام شد، بیشتر شبیه ِفکاهی از آب دراومد. قادر نبودم که از سر ِ آرامش و فکر، یک دعوای دوم را شروع کنم. ذهن ِ بچهگانهی من درک کرد که خشونتی که از آرامش و تفکر و برنامهریزی زاییده بشه، خیلی اساسیتر و شنیعتره از خشونتی که از سر ِ احساس و ناگهانی انجام بشه. و اون حد از خشونت از توان من خارج بود.
اگر در همون دعوای اول، تمام سعی خودم را میکردم تا کتک نخورم، خیلی خوب میشد. اما اون صفآرایی ِ دوم که برای انتقام گرفتن انجام شد، بیشتر شبیه ِفکاهی از آب دراومد. قادر نبودم که از سر ِ آرامش و فکر، یک دعوای دوم را شروع کنم. ذهن ِ بچهگانهی من درک کرد که خشونتی که از آرامش و تفکر و برنامهریزی زاییده بشه، خیلی اساسیتر و شنیعتره از خشونتی که از سر ِ احساس و ناگهانی انجام بشه. و اون حد از خشونت از توان من خارج بود.
**********
آرمان همیشه میگفت که زشتترین قسمت ِ «مجازات ِ اعدام»، اینه که اعدامکنندهگان با آرامش و تفکر، «برنامهریزی» میکنند که دست به این خشونت بزنند. مراسم رسمی ِ اعدام با آیین ِ خودش برگزار میشه، دعا خونده میشه، صفآرایی میشه، و عمل ِ خشن ِ«کشتن ِیک انسان» در کمال ِ آرامش و وقار به اجرا درمیآد.
جرمی که یک مجرم انجام میده، ممکنه که از روی عصبانیت ِ لحظهای، واکنش ِناگهانی، فقر، احساسات ِغریزی، و یا نادانستهگی صورت گرفته باشه. درست مثل ِ دعوای اول ِ من با رونالدو. و ای کاش که مجرم، این جرم را صورت نمیداد، و هم ای کاش که من از از رونالدو کتک نمیخوردم.
اما مجازات ِ خشونتآمیزی که برای مجرم در نظر گرفته میشه، بهیقین ناشی از هیچکدوم از این عوامل ِ احساسی نیست. این مجازات ِخشن، با برنامهریزی و مراسم ِ رسمی صورت میگیره. و درست مثل ِ دعوای دوم ِمن با رونالدو، نشاندهندهی خشونتی شنیعتره. و به نظر ِ من، قلبی که این خشونت را برمیتابه، شاید حتا تیرهتر باشه از قلبی که خشونت ِاحساساتی را برمیتابه.
0 نظرات:
ارسال یک نظر